فیلم نوشته: شراکت لذت


اُدری هپبورن در نمایی از فیلم تعطیلات رمی (ویلیام وایلر - 1953)


تعطیلات رمی فیلم خوبی است. از دیدن آن لذت بردم. اما، کدام مولفه ی فیلم آن را دوست داشتنی، سرگرم کننده، جذاب و قابل ستایش می کند؟ اصولا موفقیت فیلم های کلاسیک وابسته به داستان، فیلم نامه و موقعیت است، و یا بازیگری و کارگردانی و شاید هم ترکیبی از این ویژگی ها است که یک فیلم کلاسیک را واجد ارزشی بالاتر از دیگر فیلم های کلاسیک می کند. تعطیلات رمی ِ ویلیام وایلر اگرچه موقعیت خاص و جذابی دارد اما وارد گیر و دارها و پیچیدگی های داستانی نمی شود و می توان گفت داستانی نسبتا ساده دارد. به علاوه ایرادات کمی نیز نمی توان از خط داستانی گرفت. اوج رمانس فیلم یعنی عشق جو (گرگوری پک) به پرنسس (اُدری هپبورن) به هیچ وجه قابل قبول نیست. اما، این عشق در پایان رابطه ی یک روزه ی آن دو، هم مصنوعی می نماید و هم نه و اگر وسواس زیادی به خرج ندهیم می توان در این عشق با آن دو همذات پنداری کرد، آنقدر که پایان فیلم را نقطه قوت آن نیز به حساب آورد. و اتفاقا، به نظرم، لذتی را که از فیلم می بریم، می توان در همراه شدن ( همذات پنداری) با شخصیت پرنسس خلاصه کرد. لذت اُدری از ماجراهای یک روزه اش، به لذت بیننده ی فیلم در همراهی با او بدل می شود.

سکانس خوب

این مطلب را مدت ها پیش برای تاپیک ِ "سکانس خوب، سکانس بد" در فاروم فکسون نوشته بودم. کمی آن را ویرایش کردم.  به دلایلی (البته فقط یک دلیل) دوباره اینجا می گذارمش.

 

سکانس خوب

 

بیگانگان در ترن (آلفر هیچکاک-1951)

 

 

 رابرت واکر و لورا الیوت در نمایی از فیلم !

 

سکانس مورد اشاره ام جایی است که "گای هینز" برای بار اول به خانه ی "Anne" می رود. قبل از این سکانس شاهد گفت گوی برونو با گای هستیم. در این گفت گو برونو به گای می گوید که  Miriam( همسر سابق گای) را کشته است. بعد از اینکه گای از برونو جدا شد به خانه می رود و تلفنی با   Anneصحبت می کند. از طرز صحبت کردن Anne مشخص است که او جریان قتل Miriam را فهمیده و از گای می خواهد که فورا به خانه ی آنها برود. گای تلفن را قطع می کند تا به خانه ی ِ Anne برود؛ تصویر به پشت در خانه ی Anne کات می خورد که گای در حال زنگ زدن است. سیاهی شب، سایه ی درختان روی در که با وزش باد تکان می خورند و صدای تیز زنگ که چند بار توسط گای زده می شود، از همین ابتدا (قبل از ورود ِ گای به داخل خانه) تنش و اضطراب شدیدی ایجاد می کند. هیچکاک از همه ی امکانات ممکن برای رسیدن به هدفش استفاده می کند؛ خیلی راحت می توانست بعد از قطع شدن تلفن – بین گای و  Anne- به داخل خانه ی Anne کات بزند و این چند ثانیه را نشان ندهد.

 

  Anneدر را باز می کند. کات به داخل خانه: این تیکه ی اولیه ی لب گرفتن گای و Anne رو داشته باشید تا با اوی تیکه ی آخری به هم بزنیم. شاید یه فرجی شد !

 

گای و Anne به سمت اتاق مرکزی خانه حرکت می کنند.

داخل اتاق: گای را می بینیم که بعد از Anne وارد اتاق می شود. در را پشت سرش می بندد و قبل از اینکه سرش را به طرف بقیه ی افراد برگرداند با دستمال لب هایش (که سرخی لب های Anne روی آن مانده) را پاک می کند؛ به نظر می رسد در حال از بین بردن آثار جنایت است (شوخی هیچکاکی)! در این سکانس ما فقط شاهد رد و بدل شدن چند دیالوگ تقریبا معمولی ( خبر دادن به گای در مورد به قتل رسیدن Miriam و ... ) هستیم و نه چیز بیشتر، ولی نه به شیوه ای تقریبا معمولی. چهار نفر در اتاق هستند. گای، Anne و خواهر و پدرش. حرکت دوربین، کات ها، جابجایی بازیگران، کلوزآپ ها، همه به گونه ای ست که این سکانس را از یک سکانس معمولی متمایز می کند. باربارا ( خواهر Anne ) که از این قتل اصلا ناراحت نیست، مدام در حال حرکت از این طرف اتاق به آن طرف اتاق است و دوربین هم با او در حال حرکت است. بین بقیه ی شخصیت ها نیز - که تحرک کمتری دارند - کاتهای متوالی رد و بدل می شود. گای در ابتدای ورودش، کنار ِ در ِ اتاق می ماند و به سمتی که بقیه ایستاده اند نمی رود. هیچکاک گای را آن سمت اتاق نگه داشته، تا بین این چهار نفر فاصله ایجاد کند و همه ی آنها در یک قاب نشان ندهد. این کارش باعث شده از نماهای مختلف بین آنها کات بزند و حرکت بازیگران ( به خصوص باربارا) خیلی بیشتر جلب توجه کند. خب دیگه! صحنه از یکنواختی بیرون میاد و اون تنشی که قراره بوجود بیاد، بوجود میاد. در ضمن در بعضی از نماها، چهره ی گای و  Anne ( که واقعا مظطرب هستند) را به صورت کلوز آپ می بینیم ولی باربارا ( که از اتفاق افتاده خوشحال است) را از نماهای دورتر. با این کار اضطراب  و حس درونی گای و Anne راحت تر به ما منتقل می شود.

 

در آخر سکانس نمایی وجود دارد که ما هر چهار نفر را با هم در قاب می بینیم. گای و  Anneدر دو طرف قاب، و باربارا و پدرش در وسط تصویر ایستاده اند و مثل یک مانع، گای و Anne را از هم جدا  کرده اند. این مانع که برداشته می شود (با بیرون رفتن باربارا و پدرش از اتاق) به لحظه ی  پایانی می رسیم که بی شباهت به اتفاق آغازین این سکانس نیست!

این دو نفر هم به محض اینکه می بینند کسی اونها رو نمی بینه، می پرند تو بغل هم! هیچکاک هم ما را آنقدر به آن دو نزدیک می کند که صحنه را با تمام جزئیات و احتمالا لذت ببینیم. ولی هم ما می دونیم و هم اونها می دونند که توی این شرایط لب گرفتن نه به خودشون مزه میده نه به ما !

The Train

صحنه های پایانی ترن ( جان فرانکن هایمر - ۱۹۶۵ ) بار ِ دیگر تکانم داد.

 

 

برت لنکستر و ژان مورو در پشت صحنه ی فیلم

دو دختر انگلیسی

نمی دانم زمانی که تروفو می خواست دو دختر انگلیسی (1972) را بسازد، به آن درجه از کارگردانی نرسیده بود که بتواند نواقص آشکار فیلمی که می توانست به یکی دیگر از شاهکارهای او بدل شود را بزداید؟

نمی دانم تروفو در ژان پیر لاود (Jean-Pierre Léaud) چه دیده بود که در چنین فیلمی از او به عنوان نقش اول استفاده کرد؟

وجود راوی غیر از اینکه می تواند پاک کننده ی ظعف ِ بازیگر ِ نقش ِ کلود باشد، چه ضرورتی دارد؟

بازی ِ بد ِ نقش ِ اول ِ فیلم، علاوه بر اینکه فی نفسه مشکل ساز است، باور ِ داستان فیلم را هم برای بیننده مشکل می کند. آن و موریل ( دو دختر انگلیسی ) چگونه می توانند عاشق چنین مرد ِ چندش آوری باشند؟!

ایریس ( iris) های گاه و بی گاه در فیلم چه کار می کردند؟

فضای فیلم بیشتر اوقات سرد و تلخ است. فیلم فاقد آن روح ِِ درام سازی است که در ژول و ژیم (1961) شاهدش بودیم. حتی فیلمبرداری فوق العاده و لوکیشین های شاد و طراحی صحنه و به خصوص لباس ِ خوب و جذاب ِ فیلم هم نتوانسته فضای فیلم را عوض کند. شخصیت ها مدام در حال جدا شدن از یکدیگر اند. فیلم پر است از نامه نگاری بین شخصیت های دپرس اش. بگذریم ...

با همه ی این اوصاف، دو دختر انگلیسی فیلم بدی نیست. ولی نه در حد و اندازه های شاهکارهایی مثل ژول و ژیم، پول خرد، آدل ه، روز برای شب و ... . خوبی ها و نقاط قوت ِ فیلم به خاطر قابلیت های بصری اش است. استفاده ای که کارگردان و فیلمبردر از فضاهای باز و بسته ی ییلاقی و غیر ییلاقی کرده اند واقعا دلچسب است. اواسط فیلم سکانس فوق العاده ای وجود دارد که کلود (Claude) و آن (Anne) را درون جزیره ای نشان می دهد. دوربین  در حال حرکت در امتداد آب است و با کمی فاصله، آن دو را درون آن جزیره ی پر درخت نشان می دهد. باد آرامی می وزد. موسیقی ملایمی هم همراهی مان می کند. لذت بخش است.

هری پاتر؛ شرق و کیهان

وای خدای من؛ این دیگه چیه ؟!

 

چند روز پیش به مناسبت فروش همزمان جلد هفتم از سری کتاب های هری پاتر در ایران و جهان، روزنامه ی شرق گزارشی تهیه کرده بود که می توانید آن را اینجا ببینید. نویسنده در این نوشته از شور و هیجان جهانی و به خصوص تهرانی، در ساعات اولیه ی فروش کتاب سخن گفته و گزارشی از انتشار کتاب در ساعت 30 : 2 نیمه شب به وقت تهران، مقابل کتابفروشی بیان سلیس تهیه کرده که طی آن با چندین نفر از خریداران ِ کتاب مصاحبه کرده است. در ادامه، نویسنده فروش همزمان کتاب در تهران با سایر نقاط جهان را اتفاقی قابل ستایش دانسته و آن را خارج شدن ایران از پوسته ی انزوا تعبیر کرده که تعبیر جالب و به جایی است.

 

امروز لینکی در سایت هفتان به نوشته ای در روزنامه ی کیهان دیدم که واکنشی انتقادی به آن گزارش شرق بود. آن را اینجا بخوانید. جناب سعید متین آن چنان از این عمل کفر آمیز ( فروش همزمان کتاب ) انتقاد کرده که گویی گناهی بزرگتر از آن در کل تاریخ بشریت نبوده و نخواهد بود. او سری کتاب های هری پاتر را پروژه ای صهیونیستی می داند.

وی همچنین برای نقض تعبیر بجای نویسنده ی شرق که در بالا به آن اشاره کردم، به قهرمانی جوانان ایرانی در مسابقات جهانی والیبال و مدال گرفتن ایرانی ها در المپیک فیزیک اشاره می کند. جناب متین در ادامه به نویسندگان شرق و هم مسلکان آنها که برای تراوشات غربی ها ( هری پاتر ) دست و پا می شکنند، گفت: خودتان در انزوا هستند که هنوز متوجه نشده اید روزگار عوض شده و شرایط جهان تغییر کرده است.

طرف در اثبات حرف های خود حتی به دروغ هم روی آورده و از یک نوجوان 12 ساله به جای 17 ساله استفاده کرده است !

 

...

 

نیازی به ابراز تأسف ِ همیشگی هست؟!

ابزورد

توی پست قبلی ام اشاره ای به آخر بازی ( ساموئل بکت ) کردم و گفتم که برایم قابل هضم نبود، هر چند که خواندنش برای بار اول جذابیت ویژه ای برایم داشت. موقعیت ِ خاص ِ مکانی و نامعلوم ِ زمانی و شخصیت های عجیبی که به آسانی نفوذ پذیر نیستند و دیالوگ های مینیمالیستی و رگه های ظریف فلسفی و مذهبی و احتمالا چیزهای ِ دیگر ِ به کار رفته در نماشنامه، فضای ناآشنا و عجیبی برایم بوجود آورده بود. با اندکی جستجو در اینترنت، به مطالب فارسی ِ خوبی برخوردم که نمایشنامه را برایم قابل هضم کرده و راه ورود به اثر را برایم گشودند. به علاوه، مختصری هم با ساموئل بکت آشنا شدم.

واژه ای که طی این جستجوها مکرر به آن برخوردم کلمه ی ابزورد بود که متاسفانه معنی اش را نمی دانستم و هیچ کس هم توضیح خاصی در باره ی ابزورد و تئاتر ابزورد نداده بود ( تعجب نداره ! من سینمایی ام؛ تئاتری و ادبی که نیستم ). از قدیم هم گفتن که جوینده یابنده بود. من هم سریع دایره المعارف انکارتا رو باز کردم و با کمی اینور اونور رفتن تونستم اطلاعات خوبی در این مورد بدست بیاورم که خلاصه ای از آن را اینجا می گذارم.

 

[

به نماشنامه هایی ابزورد می گویند که هستی انسان را پوچ و بی معنی نشان دهد و ارتباط حقیقی انسان ها را در جهان غیر ممکن می دانند.

در صندلی ها نوشته ی یوجین آیونیا ( Eugene Ionesco )، نمایش نامه نویس اهل رومانی، یک زوج سالخورده خود را آماده می کنند که پیام مهمی را با بقیه ی جهان به اشتراک بگذارند. آنها که میزبان ِ تعداد ِ زیادی مهمان نامرئی هستند به تدریج صحنه را با صندلی پر می کنند. صندلی هایی که هر کدام با رسیدن یکی از این مهمانان به صحنه اضافه می شوند.

آن پیام مهم در پایان توسط یک فرد گنگ ارائه می شود و با خودکشی آن زوج پیر تکمیل می شود.

 

 

THE CHAIRS, Eugene Ionesco

 

یکی دیگر از نمونه های تئاتر ابزورد، در انتظار گودو ی ساموئل بکت است که جز شناخته شده ترین آثار او نیز است. ولادیمر و استراگون ِ ولگرد، در انتظار گودو نشسته اند. کسی که هیچ وقت نمی آید. این نمایشنامه ی بکت، نیاز بشر به امید و پوچی ( absurdity ) آن را نشان می دهد.

]

 

اگر می خواید بیشتر بدونید، می تونید به اینترنت یا مثل من به اِنکارتا مراجعه کنید !

امروز در انتضار گودو را می خوانم. داستان آدل ه ( فرانسوا تروفو – 1975  ) رو هم می بینیم. بسی لذت انتظارم را می کشد.